BLACK LINE

دلنوشته

BLACK LINE

دلنوشته

خدا با ماست

من این روزا یه حال دیگه ای دارم      همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه ی خالی رو می دیدم        به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر می کردم زمین پسته         خدا رو سوی قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود       یکی در زد ٬ خدا رفت و در و واکرد

من این روزا یه حال دیگه ای دارم     جهان من لباس تازه می پوشه

من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه         خدا با ما نشسته چای می نوشه

من این روزا یه حال دیگه ای دارم       جهان من لباس تازه می پوشه

من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه          خدا با ما نشسته چای می نوشه

ملخ افتاده توی خرمن گندم                منم مثل همه از کار بیکارم

به جای داس ٬ شونه توی دستامه        فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت می کوبه      بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو می گیره        تو از چشم خدا حالم رو می پرسی

نه اینکه بی خیال مزرعه باشم         دیگه از باد پاییزی نمی ترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد      خدا با ماست از چیزی نمی ترسم

من این روزا یه حال دیگه ای دارم      جهان من لباس تازه می پوشه

من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه       خدا با ما نشسته چای می نوشه

من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه      خدا با ما نشسته چای می نوشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد