من از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویر غربته به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکمومی خوام که مرهم بزارم
غصه های یه عمرمورودوش عالم بزارم
من پی دست پاکیم
دوباره قلب پیرمو پاک کنه ورها کنه رویاهای اسیرمو
می خوام که از یاد ببرم
هرچی ازم گرفته شد
می خوام فراموش بکنم
هر چی که رشتم پنبه شد
خندهءتلخ آدما
همیشه از دل خوشی نیست
گاهی شکستن دلی
کمتر از آدم کشی نیست
گاهی دل اونقد تنگ میشه
تو گریه ام کم میاره
یه حرف ساده ام گاهی چقد غم میاره
بالا رفتیم ماست بود
این پائینا دوغ بود
قصهءعشق ساده
انگار همش دروغ بود